دوروایت زباندار وگویا ازفتح بخارا توسط مغولان در کتاب تاریخ جهانگشای جوینی منقول است ، جامع تراز هر وصف وبیانی.
1-مردی که پس ازواقعه هول انگیز کشتار بخارا، گریخته وبه خراسان آمده بود، درجواب این پرسش که:قوم تاتار، با بخارا چه کردند؟ گفته بوده است:"آمدند وکندند وسوختند وکشتند وبردند ورفتند."
2-پس ازویران شدن وسوختن بخارا ، امام جلال الدین ازبزرگان سادات وزهاد از رکن الدین امامزاده که ازافاضل علمای عالم بوده است، پرسیده بود:"مولانا ! چه حالتست، این که می بینم ، به بیداری است یا رب ، یا به خواب؟"مولانا درجواب گفته بوده است:"خاموش باش، باد بی نیازی خداوندست که می وزد، سامان سخن گفتن نیست"،
منبع:محمد دبیر سیاقی، سلطان جلال الدین خوارزمشاه، شرکت سهامی کتاب های جیبی با همکاری موسسه فرانکلین، چاپ دوم 1356،ص 48
بی تدبیری و باورهای خرافی شاه سطان حسین، خود زمینه نابودی وی و سلطۀافغانهای شورشی را بر خاک ایران و نابودی دولت صفویه را فراهم ساخت و وی بالاخره با دست خود در سال 1125 تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان واگذار کرد.
در زمان شاه سلطان حسین نیز نفوذ منجمین در دربار و افراط و خرابکاری آنها در امور درباری و کشوری، به وضوح مشاهده شده است. آورده اند: تمام مشغولیت شاه سلطان حسین در زمان حکومتش این بود که به جای سپهسالاران افرادی چون منجمان، حکیمان و ملایان را به دور خود نشاند و درباره مسائل بسیار جزئی و پیش پا افتاده به بحث بپردازند.
مثلا در غیر موقع فصل سال، برای شاه خربزه می آورند. این جماعت تشکیل جلسه می دادند و حکیم باشی بر روی سرد و گرم بودن یا قابض و مسهل بودن آن نظر می داد و منجم هم برای قاچ کردن و خوردن خربزه اسطرلاب می انداخت و مورد ساعت سعد و نحس را مطرح می کرد و بعد ملاها باید فتوا می دادند که این خربزه پاک شرعی است یا خیر؟ و بخورد یا خیر؟ و پس از این نظریه چند دعا قبل از خوردن بخوانند و سایر جزئیات در خصوص چگونگی آوردن خربزه و در کدام سینی و ظرف و با چه کاردی قاچ شود نیز آنها نظر می دادند.(تاریخ نظامی و ی نادرشاه افشار، ص 47)
گاه در دربار، بین منجمان و طبیبان درگیری و مراوداتی صورت می گرفت و به ظاهر منجمان مقتدرتر و عزیزتر از طبیبان بودند. فی المثل پزشکان در تداوی بیماران برحسب عوارض و علائم امراض و خصوصیات مشهود مرض اقدام می کردند و دارویی تجویز می نمودند، در صورتی که منجمان با این اقدامات مخالفت می ورزیدند و می گفتند: باید چرخ و سیر کواکب را نیز نگریست تا معلوم شود که آیا مراجعه به پزشک و تداوی سعد است یا نحس؟ (سیاحت نامه شاردن، ج 5، ص 2ـ 3)
در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی کرد و خود اوامری صادر می نمود، به عنوان مثال شاه سلطان حسین در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت آبگوشتی سحرآمیز را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان به صورت نامرئی مبدل خواهند شد و در نتیجه مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت. آبگوشت باید در ظرفی تهیه می شد که در هر یک از آنها دو پاچه بز نر با 325 غلاف سبز نخود و تلاوت 325 تشهد توسط دوشیزه ای بر سر آن خوانده می شد و این سفارشهایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.(ر.ک: انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ص 158)
بی تدبیری و باورهای خرافی شاه سطان حسین، خود زمینه نابودی وی و سلطه افغانها بر خاک ایران و نابودی سلطه صفویه را فراهم ساخت و وی بالاخره با دست خود در سال 1125 تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان واگذار کرد. بنا به گفته مرحوم زرین کوب، رسوخ این گونه خرافات را همراه با انس و علاقه به تقالید موروث و خوش باوری ساده لوحانه ای که مانع از عادت کردن به تفکر بود، در تمام طبقات شایع کردند و اذهان عام را آماده قبول و حتی دفاع و توجیه تعصب آمیز و برخورد با هرگونه دعاوی غریب و خیال انگیز را غیرممکن ساخت.(ر.ک: روزگاران، ص 83)
مواردی که مطرح گردید، نمونه هایی بودند از این سوء استفاده ها از طبقه حاکم و آمادگی انفعالی اذهان در تصدیق و تأیید و این دعاوی. تعیین زایچه از سوی ستاره ها و صور ملکی قبل از تولد کودک، تعیین مناسب برای رفتن به خانه نو، پوشیدن لباس نو، زمان مناسب برای عقد و روز عروسی و . از دیگر مواردی بود که باید مورد تأیید منجمین قرار می گرفت.(ر.ک: مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ص 51)
افکار و باورهای خرافی در دوره صفویه فقط به این موارد ختم نمی شود و ما شاهد مقولاتی چون سحر، طلسم، جادو، پیشگویی و متوسل شدن بی حد و مرز به استخاره هستیم که زمینه های آمیختگی برخی مسائل و امور زندگی را با خرافات فراهم می ساخت. به عنوان مثال آدمی که به هنگام تولد باید انجام می گرفت و یک باور و اعتقاد خرافی بیش نبود، قرار دادن کلیدی در زیر بدن نوزاد به هنگام قطع بند ناف بود، تا احتمال اینکه او بعدا شود کاهش یابد.(ر.ک: طب در دوره صفویه، ص 314)
و یا با استفاده از برخی دعاها می تواند قدرت گزش را از عقرب بکاهد که این عمل از سوی شخصی بنام مارگیر با گرفتن صورتش به صور فلکی عقرب در آسمان و زیر لب خواندن اورادی به مورد اجرا گذاشته می شد.(ر.ک: مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ص 52) عبور ن سترون و نازا از زیر جسدهای به دار آویخته شده (ر.ک: سفرنامه کارری، ص 46) و یا شکستن گردو روی هر پله مناره مسجدی در اصفهان و جارو کردن پوسته های گردو به هنگام پائین آمدن از پله و دادن مغزهای گردو به مردانی که در راه با آنها رو به رو می شوند، که نازایی ن را شفا خواهد داد،از خرافات رایج در این عصر به شمار می رفت.
(ر.ک: سیاحت نامه شاردن، ج 7، ص 226ـ 227)
آنان همچنین هنگام بیمار شدن، از داروهای سحر و جادو و دیگر روشهای درمانی مشابه استفاده می کردند، به عنوان نمونه برایمعالجه امراض خویش، به مقام و حتی ون ملل مختلف از قبیل هندو و یهودی و مسیحی مراجعه می کردند و هر یک برای معالجه مراجعه کنندگان به قرائت بخشی از متون مذهبی مثل انجیل یوحنا می پرداختند.(ر.ک: همان، ج، ص 257)
این عمل ایرانیان مشابه کاری است که از سوی مغولان صورت می گرفت ، چنانکه گفته شد آنها نیز برای رفع تمامی حاجات، به ون دیگر مذاهب مراجعه می کردند و برایشان احترام خاصی قائل بودند. در این دوره یهودیانی هم بودند که به انجام کارهای سحر و جادو متهم می شدند.(ر.ک: انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ص 85) این مسأله بی ارتباط با مراجعت ایرانیان به آنها برای بطلان سحر و جادو یا پیشگویی و رفع مشکلات نبود. انجام و پرداختن به چنین اموری از سوی اقلیتهای مذهبی، بی شک مخالفت ت و علما و حکمای مسلمان را بر می انگیخت و باعث اعمال فشار بر اقلیتها می شد و آزادی نسبی یهودی و نصاری در دوره شاه عباس و در دوره شاه سلیمان و در نهایت در دوره سلطان حسین، با اام و اعمال فشار ت به حداقل رسید.
انور خامهای» عضو گروه ۵۳ نفر، که در دوره پهلوی اول به اتهام عضویت در فرقه اشتراکی همراه تعدادی دیگر از همفکرانش مدتی در زندان به سر برد و پس از آزادی جزو بنیانگزاران حزب توده ایران بود، در سیام تیرماه ۱۳۳۱ تقریبا ۵ سالی میشد که به همراه خلیل ملکی، جلال آل احمد و چند تن دیگر از رفقای خود از این حزب انشعاب کرده بود و حالا به عنوان رومهنگار در رومۀ حجّار» به طرفداری از نهضت ملی قلم میزد.
وی سیام تیرماه ۱۳۳۱ را در خاطرات خود
اینطور روایت میکند: صبح روز دوشنبه ۳۰ تیر ازمنزلم که در
نزدیکی چهارراه عزیزخان بود بیرون آمدم و از چهارراه یوسفآباد و خیابان نادری به
طرف بهارستان روانه شدم. شهر منظرهای شگفتانگیز داشت. تمام دکانها و مغازهها
بدون استثنا بسته بودند. اتوبوسها و وسایل نقلیه عمومی اعتصاب کرده بودند و وسایل
نقلیه خصوصی خیلی کم به چشم میخورد. در عوض ماشینهای ارتشی و کامیونهای سرباز و
پلیس مرتبا در رفت و آمد بودند. در سر تمام چهارراههایی که در مسیر من بود تانک
گذاشته بودند و شهر به حالت اشغال نظامی درآمده بود. مردم دسته دسته در کنار خیابانها
ایستاده و مشغول صحبت یا به طرف بهارستان در حرکت بودند. از حوالی خیابان فردوسی و
اسلامبول منطقه تظاهرات و درگیری مردم با نیروهای نظامی آغاز میشد. مردم در حال فرار
در برابر حمله پاسبانها فریاد میکشیدند: مرده باد قوام»، مرده باد استبداد»،
زنده باد مصدق»، مصدق باید برگردد»، قوام باید اعدام شود» و از این دست. از دور
صدای تیراندازی از دو سو به گوش میرسید، یکی از سوی بهارستان و شاهآباد و دیگری
از طرف جنوب و انتهای خیابان سعدی. مردم با شنیدن صدای تیرها با عجله به طرف
بهارستان میدویدند. در میدان مخبرالدوله پلیس و نظامیان جلوی مردم را گرفته نمی
گذاشتند عبور کنند و زد و خورد جریان داشت. ناچار از کوچهای که پهلوی قنادی نوشین
است عبور کرده و وارد خیابان سعدی شدم در مدخل سعدی و مخبرالدوله نیز راه بسته و
مردم با نظامیان در حال کشمکش بودند. از کوچهای که خیابان باغ سپهسالار میرود
وارد این خیابان شدم و جلوی در چاپخانه رنگین با چند تن از حروفچینهای آن که
عموما تودهای بودند حرفمان شد و جر و بحثی کردیم که بعدا شرح خواهم داد. در اینجا
صدای تیراندازی آنی قطع نمیشد و همراه آن فریاد مردم و همهمه آنها از دور به گوش
میرسید. وارد خیابان شاهآباد شدم. نیمی از این خیابان آکنده از جمعیت بود و همه یکپارچه
خشم و نفرت و کین بودند. بسیاری از آنان سر و صورتی خونآلود داشتند با وجود این میکوشیدند
به صفوف جلو بروند و خود را به میدان بهارستان برسانند. خیلیها با سنگ و آجر و چوب
و چاقو مجهز بودند. در طول این خیابان حتی یک پلیس یا نظامی هم دیده نمیشد. تقریبا
سراسر خیابان در اختیار مردم بود. در عوض نظامیها از یک سو، و اغلب به سوی
بهارستان یورش میآوردند. مردم به کوچههای اطراف عقب مینشستند و از آنجا به سوی
مهاجمان سنگ پرتاب میکردند. تیپ این مردم اینجا نیز با آنهایی که در خیابان
اسلامبول بودند فرق میکرد. اینها بیشتر کاسب و پیشهور و بازاری و کارگر بودند.
البته در میان آنها دانشجو و دانشآموز هم دیده میشد. گاهی تیراندازی فروکش میکرد
ولی با حمله مجدد مردم به سوی بهارستان از نو آغاز میشد. تقریبا حدود یک ساعت در
میان جمعیت بودم و چون متأسفانه کار دیگری از دستم برنمیآمد تنها به دادن شعار اکتفا
میکردم. عاقبت خسته شدم و از همان راهی که آمده بودم بازگشتم و به دفتر رومه
رفتم. صدای تیراندازی تا حدود یک بعدازظهر نیز جسته و گریخته به گوش میرسید ولی
پس از آن به کلی قطع شد.» منبع:انور خامهای،خاطرات ی؛پنجاه و سه نفر،فرصت بزرگ ازدست رفته، از انشعاب تا کودتا، تهران: گفتار، چاپ اوّل،
۱۳۷۲، صص ۹۴۸ و ۹۴۹.
بعد از گذشت چند ما از ملی شدن نفت ایران، اورل هریمن، مشاور ویژه ترومن، رئیسجمهور، آمریکا برای حل بحران نفت و میانجیگری بین ایران و انگلیس وارد تهران شد. حزب توده که در این زمان از مخالفان سرسخت ملی شدن نفت ایران بود و آن را موجب باز شدن پای آمریکاییها به ایران میدانست در واکنش به سفر هریمن دست به تظاهراتی بزرگ در تهران زد. در نتیجه این تظاهرات و دخالت نیروهای نظامی بیش از ۲۰۰ نفر کشته و زخمی شدند و در پی آن دکتر مصدق فضلالله زاهدی، وزیر کشور، را برکنار کرد.
به گزارش انتخاب»؛ منوچهر کیمرام۱ از اعضای حزب توده در کتاب رفقای بالا» که دربرگیرنده خاطراتش از این حزب است، درباره تظاهرات ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ حزب توده چنین نوشته است:
. درباره دولت مصدق و نفت، حزب با یک تحلیل سریع، ملی شدن نفت را مشارکت دادن امپریالیسم طماع و پراشتهای آمریکا برای غارت ثروتهای زیرزمینی ایران و دولت دکتر مصدق را نماینده تامین منافع آمریکا معرفی کرد. رومه چلنگر به وسیله محمدعلی افراشته شاعر خوشذوف و طنزگوی حزب منتشر شد که لبه تیز حملهاش متوجه شخص دکتر مصدق به عنوان نوکر» آمریکا بود.
حزب با استفاده از کم شدن درآمد دولت به دلیل قطع صدور نفت و مشکلات مالی که پیش آمده بود، اعتصابها و تشنجهای صنفی را برای تضعیف دولت و بهرهبردایهای ی دامن میزد. شعار تودهای نفتی» که به وسیله دکتر مصدق به گروهی از رهبران حزبی نسبت داده شده بود، در این مرحله از مبارزات به حزب چسبندگی پیدا کرد.
وقتی که خبر مسافرت هریمن نماینده دولت آمریکا به تهران منتشر شد، حزب خودش را آماده مقابله کرد و به بهانه بزرگداشت سالگرد شهادت کارگران نفت جنوب در اعتصاب بیستوسوم تیرماه ۱۳۲۵، روز بیستوسوم تیرماه آن سال [۱۳۳۰] را برای اعتراض به ورود هریمن در تهران اعلام راهپیمایی و میتینگ کرد.
با اینکه شهربانی به بهانه حفظ نظم عمومی و جلوگیری از اغتشاش و هرج و مرج در آن موقعیت حساس مملکتی با راهپیمایی موافقت نکرده بود، حزب کار خودش را کرد. صفوف راهپیمایی از خیابان فردوسی، به طرف شاهآباد، و میدان بهارستان پیش رفت.
پیشاپیش راهپیمایی، گروهی از جوانان و کارگران بازو در بازوی هم دیوار مقاومت تشکیل داده بودند که من در همین ردیف بودم. گروهی از سربازان ارتش، راه خیابان شاهآباد را بسته بودند. وقتی که دو صف به هم نزدیک شدند، جملات بزنید، بکشید، خون ما را برای حفظ منافع آمریکا به زمین بریزید» و شعارهایی از این قبیل در مقابل سربازان داده میشد و صف راهپیمایی پیش میرفت تا جایی که نیزه تفنگ سربازان روی سینه ردیف اول قرار گرفت. من هم مثل بسیاری از رفقا به هیجان آمده بودم.
فشار سرنیزه را روی سینهام حس میکردم، بدون اینکه ترس و وحشتی احساس کنم. صف راه پیمایی بیشتر فشار آورد، صفوف سربازان شکافته شد و تظاهرکنندگان با شعار مقاومت، پیروزی» وارد میدان بهارستان شند. از پشت بلندگو، شعارهایی بر ضد امپریالیسم آمریکا و دولت و همچنین شعارهایی به جانبداری از صلح و آزادی داده شد. در فاصلهای که سخنرانان جمعیت را به هیجان میآوردند، من مثل بسیاری احساس کردم میدان بهارستان و تظاهرات در محاصره نیروهای کمکی ارتش قرار گرفته است. حسین خاشع، هرپیشه تئاتر سعدی، قطعنامه میتینگ را میخواند که صدای تیراندازی شنیده شد. خواند قطعنامه ناتمام ماند و سربازان به تظاهرات حمله کردند. جمعیت به هم ریخت و گروهی به مقابله پرداختند. شعارهای مرگ بر مصدق خونخوار و مرگر بر امپریالیسم» بلند شد. خبر آوردند به کلوپ صلح که در خیابان فردوسی واقع بود، حمله شده است. سازمان جوانان دستور حرکت به طرف خیابان فردوسی را داد. انبوه جمعیت هنگام عبور از خیابان شاهآباد، با تانکها و نفربرهای ارتشی که به طرف میدان بهارستان میآمدند، روبهرو شد.
یک تانک جمعیت را شکافت و پای دختر جوانی زیر تانک خرد شد. حزب با استفاده از این حادثه حملات شدیدی را به دولت مصدق شروع کرد و تا آنجا پیش رفت که رومه چلنگر کاریکاتور مصدق را کشید که به جای پتو، پرچم آمریکا را روی خودش کشیده بود و شرکت نفت جنوب را به صورت یک موش در دست داشت. زیر آن نوشت مصدق موش گرفته، پتو به دوش گرفته»
از این حادثه به بعد، رودررویی بین اعضا و هواداران جبهه ملی و حزب توده شدت بیشتری گرفت.
پینوشت ۱. منوچهر کیمرام (زاده ۱۳۰۶ در تهران
- درگذشته ۱۳۸۲ پاریس)، فیلمنامهنویس اهل ایران بود. او تا زمان انقلاب یکی از
پرکارترین فیلمنامهنویسان سینمای تجاری ایران محسوب میشد.کیمرام در جوانی به
دلیل آشنایی پدرش با عبدالحسین نوشین، کارگردان و بازیگر تئاتر، به کلاسهای او در
حزب توده راه یافت.
منبع: منوچهر کیمرام، رفقای بالا، بیجا: شباویز، چاپ اول، اردیبهشت ۷۴، صص۲۴۵-۲۴۷
منبع:
برگرفته از خاطرات جواد شریفیراد، معلم و سرتیم خنثیسازی نیروی هوایی ارتش در زمان جنگ، که توسط مرتضی قاضی در کتابی با نام "حرفهای" جمعآوری و چاپ شده است.
درباره این سایت