آنچه گذشت و آنچه لازم است



بالاترین شهرت وی ، ریاست بود و پس از آن امساک در خرج و سپس کینه و انتقام جویی. هرچند شجاع و بی رحم بود ولی بیشتر مشکلات را سعی میکرد با حیله و تزویر حل کند تا با شجاعت. فکری بسیار خلاق و عملی داشت و برای پیش بردن مقصود خود از هیچ چیز رویگردان نمیشده است. در لشگرکشی ها، نیم شبان برخواسته و نماز شب میخواند. بارزترین ویژگی او ، بی رحمی او بود. سختگیر ، پیمان شکن و بدرفتار بود و به هیچکس ـ حتی برادران خود ـ اطمینان نداشت. با این همه تردیدی نمیتوان کرد که وی مردی کاردان ، بزرگ ، با کفایت و مدبر بوده چنانچه نه تنها به سرعت هرچه تمامتر ایران را گرفت و به پادشاهی رسید بلکه سرزمینی را که پریشان و گرفتار ملوک الطوایف و راهن مسلح و گردن کشان بود ، امن کرد و جهانیان را از پیشرفت های خود خیره ساخت. در امور داخلی ایران نیز به برخی اصلاحات دست زد از آن جمله آن بود که دستور داد به هر شهری که وارد میشود کسی به استقبال او نرود. پیش از او در دوره صفویه ، افشار ها و خاندان زند ، در سراسر ایران معمول شده بود که مکاتبات دولتی را با انشای پر تکلف ، و پر از کنایه و استعاره و عبارت پردازی های زاید و پر تکلف مینوشتند ، و او نخستین شخص در تاریخ دوران جدید است که دستور داد که مکاتبات ، احکام و فرمان های دولتی را به زبان ساده بنویسند. به طوریکه به نامه هایی که عناوین پر تکلف داشتند را اجازه خواندن نمیداد. علی رغم سنگ دلی و بی رحمی ، با سفیران کشور های بیگانه به احترام برخورد میکرد و به مراسم درباری بسیار مقید بود ، برای مثال شیوه برخورد او با سفیر پادشاه افغانستان قابل توجه است. دیگر از کار های مهم او در کشورداری این بود ، که سربازان و لشگریان خود را بسیار رعایت میکرد و همیشه جیره و حقوقشان را به موقع میرسانید ، و در آسایش آنها جدی بود. در جنگ های آنزمان که هنوز غارت کردن جزء آیین رسمی کشورداری بود ، تا وی اجازه نمیداد کسی حق نداشت دست به یغما دراز کند. اما در برابر این سختگیری ها منتهای رعایت را نسبت به لشگریان خود داشت. علاوه بر رعایت آسایش سربازانش و پرداخت به موقع حقوق آنها ، وسیله تفریح و در ضمن ورزش ایشان را در سواری و به کار بردن اسلحه فراهم می آورد ، چنانچه هر وقت جنگی در میان نبود ، سربازانش را با خود به شکار میبرد و شکار های بسیار باشکوهی فراهم میکرد. بر خلاف سلاطین گذشته او مردی پر خور نبود و بیشتر غذا های ساده را میخورد ، چنانچه پیوسته به برادر زاده اش بابا خان ـ فتحعلی شاه ـ میگفت ایرانیان استطاعت مالی آن را ندارند که دو رنگ خورش بر سر سفره خود داشته باشند. جامه فاخر نمیپوشید ، غذا های لذیذ نمیخورد و سفره وسیع نمی گسترد و بسیار ساده زندگی میکرد و به تجمل و تشریفات نمیپرداخت و این همه برای آن بود که خرجی فراهم نکند. غذای او اکثرا نان جو به همراه ماست بود. وی مردی بسیار پول دوست و لئیم بود ، به طوریکه در زمان حیات کریم خان زند ، با چاقو فرش های زیر پای خود را میدرید و هنگامی که بر شیراز دست یافت ، افسوس خورد و گفت اگر روزی میدانستم این فرش ها به من تعلق خواهد داشت ، آنها را پاره پاره نمیکردم!!! یا هنگامی که در خراسان ، بر شاهرخ شاه افشار ـ آخرین شاهزاده افشار دست یافت ـ جواهرات نادرشاه را با آزار و شکنجه از او گرفت و از دیدن آن گوهر های گرانمایه چنان شاد شد که در اطاق را به روی خود بسته و بر روی جواهرات می غلتید!!! به کتاب خوانی علاقه فراوانی داشت و چنانچه نوشته اند تا آخرین شب زندگانی خویش نیز مشغول کتاب خوانی بود و به چند زبان زنده دنیا از جمله روسی ، فرانسوی ، عربی ، ترکی و فارسی تسلط داشت.

منبع: تاریخ معاصر ایران ، سعید نفیسی ، جلد ۱


دوروایت زباندار وگویا ازفتح بخارا توسط مغولان در کتاب تاریخ جهانگشای جوینی منقول است ، جامع تراز هر وصف وبیانی.

1-مردی که پس ازواقعه هول انگیز کشتار بخارا، گریخته وبه خراسان آمده بود، درجواب این پرسش که:قوم تاتار، با بخارا چه کردند؟ گفته بوده است:"آمدند وکندند وسوختند وکشتند وبردند ورفتند."

 

2-پس ازویران شدن وسوختن بخارا ، امام جلال الدین ازبزرگان سادات وزهاد از رکن الدین امامزاده که ازافاضل علمای عالم بوده است، پرسیده بود:"مولانا ! چه حالتست، این که می بینم ، به بیداری است یا رب ، یا به خواب؟"مولانا درجواب گفته بوده است:"خاموش باش، باد بی نیازی خداوندست که می وزد، سامان سخن گفتن نیست"،

منبع:محمد دبیر سیاقی، سلطان جلال الدین خوارزمشاه، شرکت سهامی کتاب های جیبی با همکاری موسسه فرانکلین، چاپ دوم 1356،ص 48


بی تدبیری و باورهای خرافی شاه سطان حسین، خود زمینه نابودی وی و سلطۀافغانهای شورشی را بر خاک ایران و نابودی دولت صفویه را فراهم ساخت و وی بالاخره با دست خود در سال 1125 تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان واگذار کرد.
در زمان شاه سلطان حسین نیز نفوذ منجمین در دربار و افراط و خرابکاری آنها در امور درباری و کشوری، به وضوح مشاهده شده است. آورده اند: تمام مشغولیت شاه سلطان حسین در زمان حکومتش این بود که به جای سپهسالاران افرادی چون منجمان، حکیمان و ملایان را به دور خود نشاند و درباره مسائل بسیار جزئی و پیش پا افتاده به بحث بپردازند.

مثلا در غیر موقع فصل سال، برای شاه خربزه می آورند. این جماعت تشکیل جلسه می دادند و حکیم باشی بر روی سرد و گرم بودن یا قابض و مسهل بودن آن نظر می داد و منجم هم برای قاچ کردن و خوردن خربزه اسطرلاب می انداخت و مورد ساعت سعد و نحس را مطرح می کرد و بعد ملاها باید فتوا می دادند که این خربزه پاک شرعی است یا خیر؟ و بخورد یا خیر؟ و پس از این نظریه چند دعا قبل از خوردن بخوانند و سایر جزئیات در خصوص چگونگی آوردن خربزه و در کدام سینی و ظرف و با چه کاردی قاچ شود نیز آنها نظر می دادند.(تاریخ نظامی و ی نادرشاه افشار، ص 47)

گاه در دربار، بین منجمان و طبیبان درگیری و مراوداتی صورت می گرفت و به ظاهر منجمان مقتدرتر و عزیزتر از طبیبان بودند. فی المثل پزشکان در تداوی بیماران برحسب عوارض و علائم امراض و خصوصیات مشهود مرض اقدام می کردند و دارویی تجویز می نمودند، در صورتی که منجمان با این اقدامات مخالفت می ورزیدند و می گفتند: باید چرخ و سیر کواکب را نیز نگریست تا معلوم شود که آیا مراجعه به پزشک و تداوی سعد است یا نحس؟ (سیاحت نامه شاردن، ج 5، ص 2ـ 3)

در برخی مواقع، شاه به پیشگویی منجمان اکتفا نمی کرد و خود اوامری صادر می نمود، به عنوان مثال شاه سلطان حسین در چگونگی مقابله با افغان دستور پخت آبگوشتی سحرآمیز را داد و چنین می پنداشت که پس از اطعام سپاهیان، آنان به صورت نامرئی مبدل خواهند شد و در نتیجه مزیتی عظیم بر دشمن خواهند یافت. آبگوشت باید در ظرفی تهیه می شد که در هر یک از آنها دو پاچه بز نر با 325 غلاف سبز نخود و تلاوت 325 تشهد توسط دوشیزه ای بر سر آن خوانده می شد و این سفارشهایی بود که به شاه برای پخت این آبگوشت سحرآمیز داده بودند.(ر.ک: انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ص 158)

بی تدبیری و باورهای خرافی شاه سطان حسین، خود زمینه نابودی وی و سلطه افغانها بر خاک ایران و نابودی سلطه صفویه را فراهم ساخت و وی بالاخره با دست خود در سال 1125 تاج و تخت سلطنت را به محمود افغان واگذار کرد. بنا به گفته مرحوم زرین کوب، رسوخ این گونه خرافات را همراه با انس و علاقه به تقالید موروث و خوش باوری ساده لوحانه ای که مانع از عادت کردن به تفکر بود، در تمام طبقات شایع کردند و اذهان عام را آماده قبول و حتی دفاع و توجیه تعصب آمیز و برخورد با هرگونه دعاوی غریب و خیال انگیز را غیرممکن ساخت.(ر.ک: روزگاران، ص 83)

مواردی که مطرح گردید، نمونه هایی بودند از این سوء استفاده ها از طبقه حاکم و آمادگی انفعالی اذهان در تصدیق و تأیید و این دعاوی. تعیین زایچه از سوی ستاره ها و صور ملکی قبل از تولد کودک، تعیین مناسب برای رفتن به خانه نو، پوشیدن لباس نو، زمان مناسب برای عقد و روز عروسی و . از دیگر مواردی بود که باید مورد تأیید منجمین قرار می گرفت.(ر.ک: مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ص 51)

افکار و باورهای خرافی در دوره صفویه فقط به این موارد ختم نمی شود و ما شاهد مقولاتی چون سحر، طلسم، جادو، پیشگویی و متوسل شدن بی حد و مرز به استخاره هستیم که زمینه های آمیختگی برخی مسائل و امور زندگی را با خرافات فراهم می ساخت. به عنوان مثال آدمی که به هنگام تولد باید انجام می گرفت و یک باور و اعتقاد خرافی بیش نبود، قرار دادن کلیدی در زیر بدن نوزاد به هنگام قطع بند ناف بود، تا احتمال اینکه او بعدا شود کاهش یابد.(ر.ک: طب در دوره صفویه، ص 314)

و یا با استفاده از برخی دعاها می تواند قدرت گزش را از عقرب بکاهد که این عمل از سوی شخصی بنام مارگیر با گرفتن صورتش به صور فلکی عقرب در آسمان و زیر لب خواندن اورادی به مورد اجرا گذاشته می شد.(ر.ک: مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ص 52) عبور ن سترون و نازا از زیر جسدهای به دار آویخته شده (ر.ک: سفرنامه کارری، ص 46) و یا شکستن گردو روی هر پله مناره مسجدی در اصفهان و جارو کردن پوسته های گردو به هنگام پائین آمدن از پله و دادن مغزهای گردو به مردانی که در راه با آنها رو به رو می شوند، که نازایی ن را شفا خواهد داد،از خرافات رایج در این عصر به شمار می رفت.

(ر.ک: سیاحت نامه شاردن، ج 7، ص 226ـ 227)
آنان همچنین هنگام بیمار شدن، از داروهای سحر و جادو و دیگر روشهای درمانی مشابه استفاده می کردند، به عنوان نمونه برایمعالجه امراض  خویش، به مقام و حتی ون ملل مختلف از قبیل هندو و یهودی و مسیحی مراجعه می کردند و هر یک برای معالجه مراجعه کنندگان به قرائت بخشی از متون مذهبی مثل انجیل یوحنا می پرداختند.(ر.ک: همان، ج، ص 257)

این عمل ایرانیان مشابه کاری است که از سوی مغولان صورت می گرفت ، چنانکه گفته شد آنها نیز برای رفع تمامی حاجات، به ون دیگر مذاهب مراجعه می کردند و برایشان احترام خاصی قائل بودند. در این دوره یهودیانی هم بودند که به انجام کارهای سحر و جادو متهم می شدند.(ر.ک: انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ص 85) این مسأله بی ارتباط با مراجعت ایرانیان به آنها برای بطلان سحر و جادو یا پیشگویی و رفع مشکلات نبود. انجام و پرداختن به چنین اموری از سوی اقلیتهای مذهبی، بی شک مخالفت ت و علما و حکمای مسلمان را بر می انگیخت و باعث اعمال فشار بر اقلیتها می شد و آزادی نسبی یهودی و نصاری در دوره شاه عباس و در دوره شاه سلیمان و در نهایت در دوره سلطان حسین، با اام و اعمال فشار ت به حداقل رسید.

 

 


انور خامه‌ای» عضو گروه ۵۳ نفر، که در دوره پهلوی اول به اتهام عضویت در فرقه اشتراکی همراه تعدادی دیگر از هم‌فکرانش مدتی در زندان به سر برد و پس از آزادی جزو بنیان‌گزاران حزب توده ایران بود، در سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ تقریبا ۵ سالی می‌شد که به همراه خلیل ملکی، جلال آل احمد و چند تن دیگر از رفقای خود از این حزب انشعاب کرده بود و حالا به عنوان رومه‌نگار در رومۀ حجّار» به طرفداری از نهضت ملی قلم می‌زد.

وی سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ را در خاطرات خود این‌طور روایت می‌کند:

صبح روز دوشنبه ۳۰ تیر ازمنزلم که در نزدیکی چهارراه عزیزخان بود بیرون آمدم و از چهارراه یوسف‌آباد و خیابان نادری به طرف بهارستان روانه شدم. شهر منظره‌ای شگفت‌انگیز داشت. تمام دکان‌ها و مغازه‌ها بدون استثنا بسته بودند. اتوبوس‌ها و وسایل نقلیه عمومی اعتصاب کرده بودند و وسایل نقلیه خصوصی خیلی کم به چشم می‌خورد. در عوض ماشین‌های ارتشی و کامیون‌های سرباز و پلیس مرتبا در رفت و آمد بودند. در سر تمام چهارراه‌هایی که در مسیر من بود تانک گذاشته بودند و شهر به حالت اشغال نظامی درآمده بود. مردم دسته دسته در کنار خیابان‌ها ایستاده و مشغول صحبت یا به طرف بهارستان در حرکت بودند. از حوالی خیابان فردوسی و اسلامبول منطقه تظاهرات و درگیری مردم با نیروهای نظامی آغاز می‌شد. مردم در حال فرار در برابر حمله پاسبان‌ها فریاد می‌کشیدند: مرده باد قوام»، مرده باد استبداد»، زنده باد مصدق»، مصدق باید برگردد»، قوام باید اعدام شود» و از این دست. از دور صدای تیراندازی از دو سو به گوش می‌رسید، یکی از سوی بهارستان و شاه‌آباد و دیگری از طرف جنوب و انتهای خیابان سعدی. مردم با شنیدن صدای تیرها با عجله به طرف بهارستان می‌دویدند. در میدان مخبرالدوله پلیس و نظامیان جلوی مردم را گرفته نمی گذاشتند عبور کنند و زد و خورد جریان داشت. ناچار از کوچه‌ای که پهلوی قنادی نوشین است عبور کرده و وارد خیابان سعدی شدم در مدخل سعدی و مخبرالدوله نیز راه بسته و مردم با نظامیان در حال کشمکش بودند. از کوچه‌ای که خیابان باغ سپهسالار می‌رود وارد این خیابان شدم و جلوی در چاپخانه رنگین با چند تن از حروفچین‌های آن که عموما توده‌ای بودند حرف‌مان شد و جر و بحثی کردیم که بعدا شرح خواهم داد. در این‌جا صدای تیراندازی آنی قطع نمی‌شد و همراه آن فریاد مردم و همهمه آن‌ها از دور به گوش می‌رسید. وارد خیابان شاه‌آباد شدم. نیمی از این خیابان آکنده از جمعیت بود و همه یکپارچه خشم و نفرت و کین بودند. بسیاری از آنان سر و صورتی خون‌آلود داشتند با وجود این می‌کوشیدند به صفوف جلو بروند و خود را به میدان بهارستان برسانند. خیلی‌ها با سنگ و آجر و چوب و چاقو مجهز بودند. در طول این خیابان حتی یک پلیس یا نظامی هم دیده نمی‌شد. تقریبا سراسر خیابان در اختیار مردم بود. در عوض نظامی‌ها از یک سو، و اغلب به سوی بهارستان یورش می‌آوردند. مردم به کوچه‌های اطراف عقب می‌نشستند و از آن‌جا به سوی مهاجمان سنگ پرتاب می‌کردند. تیپ این مردم این‌جا نیز با آن‌هایی که در خیابان اسلامبول بودند فرق می‌کرد. این‌ها بیش‌تر کاسب و پیشه‌ور و بازاری و کارگر بودند. البته در میان آن‌ها دانشجو و دانش‌آموز هم دیده می‌شد. گاهی تیراندازی فروکش می‌کرد ولی با حمله مجدد مردم به سوی بهارستان از نو آغاز می‌شد. تقریبا حدود یک ساعت در میان جمعیت بودم و چون متأسفانه کار دیگری از دستم برنمی‌آمد تنها به دادن شعار اکتفا می‌کردم. عاقبت خسته شدم و از همان راهی که آمده بودم بازگشتم و به دفتر رومه رفتم. صدای تیراندازی تا حدود یک بعدازظهر نیز جسته و گریخته به گوش می‌رسید ولی پس از آن به کلی قطع شد.»


منبع:انور خامه‌ای،‌خاطرات ی؛پنجاه و سه نفر،فرصت بزرگ ازدست رفته، از انشعاب تا کودتا، تهران: گفتار، چاپ اوّل، ۱۳۷۲، صص ۹۴۸ و ۹۴۹.




بدنبال استعفای دکتر مصدق از نخست‌وزیری که در شامگاه ۲۵ تیر ۱۳۳۱ انجام گرفت و جایگزینی قوام‌السلطنه با او در روز بعد، پایتخت ایران چهار روز پرالتهاب را از سرگذراند. مردم که از برکناری دکتر مصدق خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات به پشتیبانی از وی، موفق به سرنگونی دولت قوام شدند. اوج این تظاهرات روزی دوشنبه سی‌ام تیر بود که به کشته شدن عده‌ای از معترضان منجر شد. در این روز بسیاری از هواداران نهضت ملی و دکتر مصدق به دعوت آیت‌الله کاشانی به خیابان‌ها ریخته و خواستار استعفای قوام‌السلطنه شدند. ارتش که در این روز به دستور شاه در خیابان‌های تهران و اطراف مجلس به حالت آماده‌باش درآمده بود، برای سرکوبی تظاهرات مردم به آنان شلیک کرد. اما در نهایت با مقاومت تظاهرکنندگان و کوشش‌ها و اعتراضات نمایندگان طرفدار دکتر مصدق در مجلس و دیدار عده‌ای از آن‌ها با شاه، تیراندازی قطع و قوام ناگزیر از استعفا شد. شاه به ناچار به نخست‌وزیری دوباره دکتر مصدق[باقبول شرایط] تن داد.
روایت‌های متعددی از این روز از زبان موافقان و مخالفان بیان شده است، اما شاید یکی از روایات جالب و کمتر شنیده شده، گزارش نیروهای نظامی و انتظامی باشد، که روز سی‌ام تیرماه برای مقابله با تظاهرکنندگان در حالت آماده‌باش به سر می‌بردند. مجله خواندنیها در شماره ۹۵ خود که تقریبا یک هفته بعد از قیام خونین سی تیر منتشر شد، این روز را از زبان بی‌سیم‌هایی که نیروهای نظامی[گاردشاهنشاهی] و انتظامی [شهربانی]  برای یکدیگر می‌زدند، این چنین روایت کرد:
دوشنبه نزدیک ساعت نه و نیم صبح [سی‌ام تیر ۱۳۳۱] فرستنده‌ای به نام د- ج» [بی‌سیم دژبانی] روی ۴۹۰۰ کیلوسیکل از فرستنده‌ای به نام خ – ی» [بی‌سیم متحرک دژبانی] که بی‌سیم سیاری بود گزارش‌هایی به ترتیب زیر دریافت می‌کرد:
جلوی خانه صلح دو کامیون سرباز هست، وضع آرام است، جلوی سفارت ترکیه هستم، وضع آرام است. در استانبول عبور و مرور ممنوع شده و جمعیت کم است. در مخبرالدوله عده کثیری جمع شده‌اند و تظاهرات می‌کنند. در میدان بهارستان هستم هنوز آثار گازهای اشک‌آور باقیست. راجع به وضع الان عرض می‌کنم. جنازه یک نفر کارگر تخشایی [اسلحه‌سازی] را که سرنیزه به شکمش خورده و مرده بود، از دست مردم گرفته‌اند و در اطاق گارد مجلس می‌باشد. عده‌ای از وکلای مخالف دولت می‌خواستند سرپرست گارد مجلس و فرمانده گروهان را به این علت که تیراندازی ابتدا از ناحیه آن شده، مضروب کنند. در خیابان اکباتان جمعیت بسیار زیاد است و تظاهرات می‌کنند. در این خیابان مردم یک تانک را آتش زده‌اند.»
 
تا مدتی ارتباط د – ج» که بعدا معلوم شد بی‌سیم دژبانی است با خ – ی» که آن هم بی‌سیم متحرک دژبانی بود قطع شد و به پیام‌های فرستنده اصلی جوابی نرسید.
در این هنگام تقریبا در حدود ساعت ۱۰ از روی فرستنده ۴۲۰۰ کیلوسیکل پیام‌هایی میان فرمانداری نظامی و سرگرد جاویدپور مبدل می‌شد. به جاویدپور دستور داده شده بود واحدهای خود را از سرچشمه به سوی خیابان سعدی و از آن‌جا رو به شمال حرکت دهد.
بی‌سیم جاویدپور گزارش می‌داد که در طول راه وضع آرام است. در این موقع سرگرد پیروی، فرمانده گردان ششم هنگ پهلوی، مستقر در خیابان مخبرالدوله، به فرمانداری نظامی گزارش داد که جمعیتی در حدود پنج هزار نفر در مخبرالدوله جمع شده‌اند و قصد هجوم را دارند آیا تیمسار فرماندار نظامی اجازه می‌فرمایند برای تفرقه جمعیت تیراندازی شود؟»
از فرمانداری نظامی جواب دادند: به هر وسیله‌ای که ممکن باشد مردم را متفرق کنید.»
در این موقع سرگرد پیروی، عدۀ خود را کم معرفی کرد و تقاضای قوای کمکی نمود. فرمانداری جواب داد که کمک فرستاده شد و بعد با بیسیم به سرگرد جاویدپور دستور داد که فورا خود را به سرگرد پیروی برساند.
کمی بعد پیروی گزارش داد که تیراندازی شروع شده و مردم متفرق گردیده‌اند.
در این هنگام خ – ی» گزارش داد که عده کثیری از حسن‌آباد رو به توپخانه حرکت کرده‌اند و جمع دیگری از بازار رو به توپخانه در حرکت‌اند.
یک گزارش دیگر نیز که متعلق به همین فرستنده بود اطلاع داد که یک افسر ارتش با اسلحه کمری کلت خود، سه نفر را مقتول کرده است»
اصرار پست دژبانی برای تعیین مشخصات این افسر به جایی نرسید.
 
بی‌سیم دیگری گزارش داد که عده‌ای با یک جنازه به سوی استانبول حرکت می‌کنند. فرماندار نظامی دستور داد که جنازه را از دست جمعیت بگیرند و مردم را متفرق کنند. چند دقیقه بعد بی‌سیم سرگرد پیروی اجرای دستور را اطلاع داد و گفت که عده‌ای مجروح شده‌اند.
بی‌سیم جلوی مجلس گزارش داد که جمعیتی با چند جنازه به سوی مجلس حرکت می‌کنند. بی‌سیم دیگری گزارش می‌داد که یک کارگر موسوم به عبدالله پسر پنجه‌علی با سرنیزه مقتول شده و به کلانتری منتقل گردیده و یک نفر دیگر مورد اصابت قرار گرفته است.
بی‌سیم ناشناس دیگری به طور خصوصی به دژبانی اطلاع داد که شایع است آقای قوام‌السلطنه استعفا کرده است.»
فرماندار نظامی از وضع پامنار و منزل آیت‌الله کاشانی سؤال می‌کرد» جواب داده شد که آن‌جاها آرام است.
سرگرد پیروی خبر داد که در چهاراره مخبرالدوله شاپور علیرضا روی یک جیپ نظامی در میان جمعیت دیده شده است.» بقیه گزارش او شنیده نشد.
ازخیابان اکباتان گزارش دادند که دو نفر شخصی با مسلسل‌های دستی به سوی مردم شلیک کرده‌اند.
نزدیک ساعت یازده و نیم بخشنامه‌ای خطاب به سرهنگ گیلانشاه،سرگرد پیروی،سرگرد جاویدپور و سرهنگ ممتاز صادر شد که افراد خود را به صورت‌بندی گردان جمع‌آوری کنند.
سرگرد پیروی بلافاصله اطلاع داد که اگر عده خود را جمع‌آوری کند، ممکن است از چهار طرف مورد حمله قرار گیرد و برای اجرای دستور، تقاضای مهلت کرد. با تقاضای وی موافقت شد.
در این هنگام سرگرد جاویدپور که به وی دستور مراجعت رسیده بود از جلوی مجلس اطلاع داد که زن‌ها یعنی مادران کسانی که کشته شده‌اند جلوی راه ما را گرفته‌اند و ما نمی‌توانیم حرکت کنیم.
ساعت ۱۲ و بیست دقیقه سرگرد پیروی گزارش زیر را مخابره کرد: سرگرد پیروی فرمانده مخبرالدوله تلگراف به تیمسار فرمانداری نظامی: اخلالگران باز هم مجتمع و با استفاده از خستگی افراد قصد حمله شدیدی را دارند، عده تازه‌نفس لازم است که آماده باشند. خود اینجانب که به شدت مضروب و مجروح شده‌ام بیش از نیم ساعت قادر به ایستادن نیستم. با این وصف از مرگ کوچک‌ترین باکی نداشته و تا آخرین نفس در اجرای وظایف محوله آماده‌ام. اما ممکن است افراد بی‌سرپرست بمانند. سرگرد پیروی»
به پیروی اطلاع داده شد که جانشینی برایش اعزام می‌شود. پیروی اطلاع داد که فشنگ افراد تمام شده است. و ساعت ۱۲ و ۳۵ دقیقه دستور زیر داده شد:
چرا از گازهای اشک‌آور استفاده نمی‌کنید؟ فرماندار نظامی می‌گوید به افسران خودتان بگویید در این‌گونه موارد که افراد شلوغ می‌کنند باید از گاز استفاده کرد.»
ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه گزارش زیر از مخبرالدوله داده شد:
تیمسار فرماندار نظامی اولا تعداد اشک‌آور کم است و چند نفر از افسران دارند. به علاوه افراد چون دارای ماسک نیستند، آن‌ها هم با گرسنگی و تشنگی گریه زیاد خواهند کرد که باعث تمسخر اجتماع می‌شود. سرگرد پیروی»
ساعت ۱۳ و نیم بخشنامه زیر صادر شد:
تیمسار فرماندار نظامی فرمودند به محض تجمع افراد به طور قلعه معاونین قسمت‌ها در محل سر افراد باقی بمانند. فرماندهان برای اخذ دستور حضوری به فرماندار نظامی حاضر بشوند.»
از این ساعت به بعد گزارش و یا دستوری رد و بدل نشده است. دژ»

منبع: سرویس تاریخ انتخاب» / گردآورنده: فهمیه نظری

بعد از گذشت چند ما از ملی شدن نفت ایران، اورل هریمن، مشاور ویژه ترومن، رئیس‌جمهور، آمریکا برای حل بحران نفت و میانجی‌گری بین ایران و انگلیس وارد تهران شد. حزب توده که در این زمان از مخالفان سرسخت ملی شدن نفت ایران بود و آن را موجب باز شدن پای آمریکایی‌ها به ایران می‌دانست در واکنش به سفر هریمن دست به تظاهراتی بزرگ در تهران زد. در نتیجه این تظاهرات و دخالت نیروهای نظامی بیش از ۲۰۰ نفر کشته و زخمی شدند و در پی آن دکتر مصدق فضل‌الله زاهدی، وزیر کشور، را برکنار کرد.

به گزارش انتخاب»؛ منوچهر کی‌مرام۱ از اعضای حزب توده در کتاب رفقای بالا» که دربرگیرنده خاطراتش از این حزب است، درباره تظاهرات ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ حزب توده چنین نوشته است:

. درباره دولت مصدق و نفت، حزب با یک تحلیل سریع، ملی شدن نفت را مشارکت دادن امپریالیسم طماع و پراشتهای آمریکا برای غارت ثروت‌های زیرزمینی ایران و دولت دکتر مصدق را نماینده تامین منافع آمریکا معرفی کرد. رومه چلنگر به وسیله محمدعلی افراشته شاعر خوش‌ذوف و طنزگوی حزب منتشر شد که لبه تیز حمله‌اش متوجه شخص دکتر مصدق به عنوان نوکر» آمریکا بود.

حزب با استفاده از کم شدن درآمد دولت به دلیل قطع صدور نفت و مشکلات مالی که پیش آمده بود، اعتصاب‌ها و تشنج‌های صنفی را برای تضعیف دولت و بهره‌بردای‌های ی دامن می‌زد. شعار توده‌ای نفتی» که به وسیله دکتر مصدق به گروهی از رهبران حزبی نسبت داده شده بود، در این مرحله از مبارزات به حزب چسبندگی پیدا کرد.

وقتی که خبر مسافرت هریمن نماینده دولت آمریکا به تهران منتشر شد، حزب خودش را آماده مقابله کرد و به بهانه بزرگداشت سالگرد شهادت کارگران نفت جنوب در اعتصاب بیست‌و‌سوم تیرماه ۱۳۲۵، روز بیست‌وسوم تیرماه آن سال [۱۳۳۰] را برای اعتراض به ورود هریمن در تهران اعلام راه‌پیمایی و میتینگ کرد.

با این‌که شهربانی به بهانه حفظ نظم عمومی و جلوگیری از اغتشاش و هرج و مرج در آن موقعیت حساس مملکتی با راه‌پیمایی موافقت نکرده بود، حزب کار خودش را کرد. صفوف راه‌پیمایی از خیابان فردوسی، به طرف شاه‌آباد، و میدان بهارستان پیش رفت.

پیشاپیش راه‌پیمایی، گروهی از جوانان و کارگران بازو در بازوی هم دیوار مقاومت تشکیل داده بودند که من در همین ردیف بودم. گروهی از سربازان ارتش، راه خیابان شاه‌آباد را بسته بودند. وقتی که دو صف به هم نزدیک شدند، جملات بزنید، بکشید، خون ما را برای حفظ منافع آمریکا به زمین بریزید» و شعارهایی از این قبیل در مقابل سربازان داده می‌شد و صف راه‌پیمایی پیش می‌رفت تا جایی که نیزه تفنگ سربازان روی سینه ردیف اول قرار گرفت. من هم مثل بسیاری از رفقا به هیجان آمده بودم.

فشار سرنیزه را روی سینه‌ام حس می‌کردم، بدون این‌که ترس و وحشتی احساس کنم. صف راه پیمایی بیش‌تر فشار آورد، صفوف سربازان شکافته شد و تظاهرکنندگان با شعار مقاومت، پیروزی» وارد میدان بهارستان شند. از پشت بلندگو، شعارهایی بر ضد امپریالیسم آمریکا و دولت و همچنین شعارهایی به جانبداری از صلح و آزادی داده شد. در فاصله‌ای که سخنرانان جمعیت را به هیجان می‌آوردند، من مثل بسیاری احساس کردم میدان بهارستان و تظاهرات در محاصره نیروهای کمکی ارتش قرار گرفته است. حسین خاشع، هرپیشه تئاتر سعدی، قطعنامه میتینگ را می‌خواند که صدای تیراندازی شنیده شد. خواند قطعنامه ناتمام ماند و سربازان به تظاهرات حمله کردند. جمعیت به هم ریخت و گروهی به مقابله پرداختند. شعارهای مرگ بر مصدق خونخوار و مرگر بر امپریالیسم» بلند شد. خبر آوردند به کلوپ صلح که در خیابان فردوسی واقع بود، حمله شده است. سازمان جوانان دستور حرکت به طرف خیابان فردوسی را داد. انبوه جمعیت هنگام عبور از خیابان شاه‌آباد، با تانک‌ها و نفربرهای ارتشی که به طرف میدان بهارستان می‌آمدند، روبه‌رو شد.

یک تانک جمعیت را شکافت و پای دختر جوانی زیر تانک خرد شد. حزب با استفاده از این حادثه حملات شدیدی را به دولت مصدق شروع کرد و تا آن‌جا پیش رفت که رومه چلنگر کاریکاتور مصدق را کشید که به جای پتو، پرچم آمریکا را روی خودش کشیده بود و شرکت نفت جنوب را به صورت یک موش در دست داشت. زیر آن نوشت مصدق موش گرفته، پتو به دوش گرفته»

از این حادثه به بعد، رودررویی بین اعضا و هواداران جبهه ملی و حزب توده شدت بیش‌تری گرفت.


پی‌نوشت

۱. منوچهر کی‌مرام (زاده ۱۳۰۶ در تهران - درگذشته ۱۳۸۲ پاریس)، فیلم‌نامه‌نویس اهل ایران بود. او تا زمان انقلاب یکی از پرکارترین فیلم‌نامه‌نویسان سینمای تجاری ایران محسوب می‌شد.کی‌مرام در جوانی به دلیل آشنایی پدرش با عبدالحسین نوشین، کارگردان و بازیگر تئاتر، به کلاس‌های او در حزب توده راه یافت.

منبع: منوچهر کی‌مرام، رفقای بالا، بی‌جا: شباویز، چاپ اول، اردیبهشت ۷۴، صص۲۴۵-۲۴۷



روز 21 آذر سال 1279 هجری شمسی-12 دسامبر1900 میلادی، مظفرالدین شاه قاجار در اولین سفر خود به اروپا در بلژیک با پول استقراضی از بانک شاهنشاهی ایران که متعلق به دولت بریتانیا بود، دو دستگاه رنو خریداری کرد.
مظفرالدین_شاه خطاب به مدیر کمپانی رنو می‌پرسد: این دو دستگاه را با ما چند حساب می‌کنید؟ مدیرکمپانی پس از تعظیم و عرض ادب خطاب به پادشاه ایران می‌گوید: اتومبیل اول رایگان و اتومبیل دوم 16000 فرانک و اتومبیل‌های بعدی هر کدام 15000 فرانک فرانسه. شاه می‌گوید: مگر اتومبیل‌های بعدی در کار است؟ مدیر کمپانی می‌گوید: ما حدود 100 دستگاه اتومبیل برای صدور به ایران در نظر گرفته ایم، زیرا مسلم می‌دانیم به محض بازگشت اعلیحضرت به ایران، عده زیادی از شاهزادگان و بزرگان و تمداران و رجال ایرانی خواهان خرید اتومبیل خواهند شد. شاه گفت: ما عادت نداریم از بیگانگان چیزی به رایگان بگیریم خواهند گفت رشوه گرفته‌ایم. مدیر کمپانی گفت: خیر قربان امکان ندارد. استدعا دارم اولین اتومبیل را به‌عنوان کادو قبول نمائید.» از دو دستگاه اتومبیل رنو نفت سوز مدل 1900 میلادی خریداری شده که به وسیله وزیر مختار ایران از طریق دریا به مملکت فرستاده شد ، تنها یکی از آنها با رنگ آبی آسمانی و به رانندگی مهندس مسیو وارنه فرانسوی سالم به ایران رسید و دیگری در میانه راه ماند.  پس از مظفرالدین شاه، این خودرو تا روز 25 محرم 1325هجری قمری در رکاب فرزند او محمدعلی شاه بود. اما واقعه دوشان تپه و ماجرای ترور نافرجام شاه، سرنوشت دیگری برای او و اتومبیل مزبور رقم زد:#محمدعلی‌_شاه با کوکبه باشکوهی برای گردش، رهسپار دوشان تپه شد. اتومبیل شاه که خالی بود و به وسیله یک نفر شوفر فرانسوی رانده می‌شد، در جلو حرکت می‌کرد و در پشت آن، یک کالسکه شش اسبه که شاه در آن جا داشت و توسط عده زیادی از غلامان کشیک‌خانه و امیربهادر احاطه شده بود، دیده می‌شد. کوکبه شاهی وارد خیابان باغ وحش که امروز به خیابان اکباتان معروف است، شد و هنوز به خم (پیچ) خیابان که به طرف خانه‌های ظل‌السلطان می‌رفت، نرسیده بود که یک بمب به طرف اتومبیل پرتاب شد و قسمتی از اتومبیل را خرد کرد و چند نفر که اطراف آن بودند، کشته شدند و شوفر هم قدری مجروح شد.»(1) احمدشاه قاجار پس از مظفرالدین شاه دومین پادشاه ایران بود که یک دستگاه خودرو برای خود خرید. به غیر از دربار قاجار، حسن وثوق الدوله، نخست‌وزیر #احمدشاه و سیاحان اروپایی نیز اولین اتومبیل‌ها را وارد ایران کردند.با ظهور سلسله #پهلوی و تمرکز حکومت بر تجددطلبی و گسترش مظاهر غربی در ایران، اتومبیل به شکل یک کالای لوکس و تجملی در بین درباریان، رجال، افراد متمول، مالکان و تجار بزرگ رواج یافت و در تقابل بین سنت و مدرنیته، سورچیان و گاریچیان جای خود را به رانندگان خودروها دادند. اجباری شدن داشتن تصدیق (گواهینامه) در سال 1305 و تدوین اولین آیین‌نامه راهنمایی و رانندگی درسال 1307 نتیجه ازدیاد تردد اتومبیل در خیابان‌های طهران و سایر بلاد بود.
منبع: 1- ملک‌زاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت
انتشار در رومه ایران مورخ پنجشنبه 1397/09/22
فرهاد عبداللهی -پژوهشگر تاریخ


 اعطای حق رای به ن یکی از حوزه‌های چالش‌برانگیز فقه شیعه در دوره‌ی متاخر بوده و به رغم فرازونشیب‌های متعدد، در دوران کنونی به رسمیت شناخته شده است. به لحاظ دیدگاه فقهی از آنجا که رای دادن نوعی قضاوت کردن تلقی شده و بسیاری از فقهای شیعه قضاوت ن را صحیح نمی‌دانند، به طور سنتی، مراجع و فقهای شیعه مخالف با اعطای حق رای به ن بوده‌اند.
در سده‌ی اخیر و با ورود نظام انتخاباتی به کشورهای اسلامی، به تدریج مساله‌ی اعطای حق رای به ن نیز مطرح شد. مطابق گزارش‌های تاریخی، سابقه‌ی طرح وم اعطای حق رای به ن به سال 1331ش. بازمی‌گردد. در این سال لایحه‌ی انتخابات در دست تدوین بود و شمار زیادی از اقشار تحصیل‌کرده انتظار داشتند که حق رای ن در این لایحه به رسمیت شناخته شود. مسکوت ماندن این امر در لایحه‌ی تدوین‌شده توسط دولت دکتر مصدق، موجب اعتراض نهادها و انجمن‌های مدنی ن (نظیر شورای ن ایران» و دانشجویان دانشکده ادبیات و علوم انسانی») به دولت شد.
حساسیت مراجع تقلید وقت در خصوص احتمال آنکه در لایحه‌ی آتی انتخابات به ن حقوق ی اعطا گردد، به حدی است که همین زمزمه‌ها بی آنکه در متن لایحه انعکاس یابد، مراجع را به واکنش وامی‌دارد. آیت‌الله بروجردی تهدید به مهاجرت از قم به عتبات و صدور فتوا نمود و در نهایت با ارسال پیامی اعلام کرد که در کشور اسلامی، امری که مخالف احکام ضروریه‌ی اسلام است، ممکن‌الاجرا نیست». مخالفت‌های آیت‌الله بروجردی و دیگر مراجع تقلید قم نظیر آیات صدرالدین صدر و حجت کوه‌کمره‌ای سبب شد که دولت اعلام نماید در لایحه‌ی انتخابات به ن حق مداخله داده نخواهد شد.
چندی بعد و در آغاز دهه‌ی چهل شمسی، طرح لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی که طی آن به ن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن داده شده بود، با مخالفت همه‌جانبه‌ی مراجع تقلید وقت مواجه شد. گرچه در این دوره شاهد بروز برخی تفاوت‌های ظریف در نوع رویکرد به مساله‌ی مشارکت ن هستیم. لایحه‌ی مذکور از سه جهت مورد اعتراض قرار گرفت: نخست، بخشیدن جایگاه انتخاب‌شونده و انتخاب‌کننده به ن؛ دوم، استفاده از کتاب آسمانی به جای قرآن کریم در خصوص ادای سوگند منتخبان، و سوم حذف شرط مذهب اسلام از انتخاب‌شوندگان.
با این‌حال نوع رویکرد و شدت اعتراض مراجع تقلید نسبت به این سه مورد یکسان نیست. نوع مواجهه‌ی آیات خمینی و میلانی، در مقایسه با دیگر مراجع تقلید، واجد دو تفاوت نسبی است؛ تلگراف‌های این دو مرجع تقلید به گونه‌ای تنظیم‌شده که اولاً تنها علت مخالفت با اعطای حق رای به ن، حرمت فقهی ذکر نشده، بلکه بر خلاف قانون اساسی بودن این امر نیز استناد شده؛ ثانیاً علت بنیادین مخالفت مراجع با مساله‌ی اعطای حق رای به ن، نه نفس رای دادن ن، بلکه تبلیغی و انحرافی بودن آن اعلام گردیده است. گرچه این تفاوت‌ها در بدو امر جزئی به نظر می‌رسد، اما به تدریج، تفاوت‌ها، عمق بیشتری می‌یابد.
آیت‌الله خمینی در دیدار با دانشجویان عضو انجمن اسلامی دانشگاه تهران، در اردیبهشت‌ماه 1342 در یک گام، حق انتخاب کردن ن را بلامانع عنوان می‌کند و تنها حق انتخاب شدن آنها را غیرشرعی می‌خواند و در آستانه‌ی پیروزی انقلاب از رویکرد فقهی پیشین فراتر رفته، به صراحت از تساوی حقوقی زن و مرد سخن می‌گویند و مشارکت ن در تمامی عرصه‌هایی که مردان امکان مشارکت در آن دارند را مشروع عنوان می‌نمایند. روشن است که این مواضع آیت‌الله خمینی در لایه‌های سنتی مرجعیت پذیرفتنی نبود.
توانایی آیت‌الله خمینی در فراهم آوردن زمینه‌ی مشارکت ن در عرصه‌ی اجتماعی ـ ی پس از پیروزی انقلاب و شکل‌گیری حکومت جمهوری اسلامی، تنها با عطف‌نظر به جایگاه برتر ایشان به عنوان رهبر ی و حمایت گسترده‌ی توده‌ای قابل تحلیل است. مرجعیت ی در این دوره موفق می‌شود که رویکرد فقهی خود را غلبه بخشد و مراجع تقلید سنتی به‌رغم مواضع سخت و انعطاف‌ناپذیر پیشین، همراهی یا سکوت برمی‌گزینند. در دوران متاخر هرچند حق انتخاب کردن ن توسط مراجع تقلید به رسمیت شناخته شده یا مسکوت است، اما حق انتخاب شدن آنان به ویژه در مناصب اجرایی نظیر وزارت، همچنان مورد مخالفت شدید مراجع سنتی می‌باشد.

منبع:رضوی، کمال (1389)، سیر تحول پایگاه اجتماعی مرجعیت شیعه در ایران در نیم‌سده‌ی اخیر، پایان نامه در مقطع کارشناسی ارشد، دانشگاه تهران: دانشکده‌ی علوم اجتماعی، استاد راهنما: دکتر سارا شریعتی، صص.289-281.

در سال ٢٣ق و اواخر خلافت عمر گفتگویی بین او و ابن عباس صورت گرفته است که در خلال آن عمر علی‌رغم اقرار صریح به بی‌همتاییِ علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای خلافت، مخالفت خود با خلافت ایشان و علت این مخالفتش را بیان میکند، که اتفاقاً همین بیان عمر گویای مقبولیت عمومی علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای خلافت، و نیز بیانگر هدف عمر از تشکیل شوراست؛ شورایی که افرادش همگی منصوب، و همگی قریشی (اهل مکّه) بودند، و سایر مسلمانان و حتی انصار (اهل مدینه) از حق مشارکت در آن محروم بودند.
عُمر به ابن عباس گفت: . اگر او (علی بن ابی طالب) ولایت مردم را بدست گیرد براستی که آنان را به راه راست (راهی که به هدف معینی میرساند) خواهد برد، و مقصد روشن و وسط راه (نه راست و چپش که احتمال سقوط و خطر دارد) را در پیش خواهد گرفت؛ منتها در او خوی و خصلت‌هایى است: شوخى کردن در حضور دیگران، و استبداد و خودرأیی، و سختگیری و بی‌اعتنایی به مردم، با اینکه او کم سن و سال و در اول جوانی است! (در سال ٢٣ق، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ٤٦ ساله بود.)
ابن عباس گفت: ای امیر و حاکم مؤمنان، چرا در روز خندق او را کم سن و سال نشمردید آنگاه که عَمرو بن عبد ودّ مبارز طلبید و براستی که دلاوران سلاح خویش را از او غلاف کردند (از او ترسیدند)، و بزرگان از او عقب نشینی کردند؟!
و روز بدر که سر حریفانش را میزد، سر زدنی؟!
و چرا در اسلام آوردن از او پیش نیفتادید آن زمانی که نتیجۀ اسلام آوردن گرسنگی و خستگی بود، و قریش بطور تمام و کمال بهتان میرسد؟!
عمر گفت: به خدا سوگند اى ابن عباس که علی پسر عمویت واقعاً سزاوارترین مردم به خلافت است؛ ولی قریش او را تحمل نمیکند! و اگر بر آنها حاکم شود حتماً با آنها به مُرّ حق رفتار میکند طوری که هیچ چشم پوشی و نادیده گرفتنی نزد او نیابند! و اگر چنین کند حتماً بیعتش را میشکنند و سپس به حتم با یکدیگر میجنگند.»[موسوعة التاریخ الإسلامی ٤: ٢٩٦ و ٢٩٧.]
******************
با مقایسۀ بیان اخیر عمر با بیان اولش بخوبی روشن میشود که منظور او از مردم» در بیان اول، قریش» و اهل مکّه» است نه عموم مسلمانان و نه حتی مردم مدینه بعنوان انصار و مهاجرین!
بنابراین ابتدا باید دید قریش بدنبال چه بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) هیچگاه حاضر به انجام آن نبود و لذا عمر ایشان را مستبد و سختگیر خواند و بی‌اعتنا به قریش میدانست و گفت قریش ایشان را تحمل نمیکند، و خود عمر حتی برای پس از مرگ خود نیز با خلافت ایشان مخالف بود و به این هدف نقشه میکشید.
قریش با این بهانه و با این ادعا که فرزندان حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام) اند همواره بدنبال تمایز خود از دیگران و بدنبال آن بودند که بر مردمِ سایر مناطق فخرفروشی و ریاست کنند.
و عمر در ایام خلافتش مسلمانان را به عرب و غیرعرب، و مسلمانان عرب را نیز به چند دسته طبقه بندی کرد و بدین ترتیب بدعت تقسیم نامتساوی بیت المال را پایه گذاری و امتیازات طبقاتی را تثبیت کرد.
حال آنکه عمر و همه میدانند که علی بن ابی طالب مجالی برای بدعت گذاری و امتیازات طبقاتی نمیدهد، و از اجرای عدالت بر مانِ اشرافی و زیاده‌خواه کوتاه نمی‌آید، و هراسی هم ندارد که چون حق و عدالت بر اینها تلخ و مُرّ است بیعت شکنی و حتی جنگ افروزی کنند.
یعنی علی بن ابی طالب هیچگاه حاضر نیست حفظ حکومتش را أهمّ از اجرای عدالت و حفظ برابری حقوق اجتماعی افراد قرار دهد تا بخواهد در هنگام کارشکنی قریش و تزاحم میان اجرای عدالت و حفظ حکومت، مصلحت را در ء و اسکات قریش به هدف حفظ حکومت ببیند و حاضر شود در مقابل بعضی زیاده‌خواهی‌ها و انحصارطلبی‌ها با چشم پوشی و اظهار بی‌خبری و امثال آن بگذراند.
لذا بنا به گفته خود عمر علت مخالفت او با زمامداری علی بن ابی طالب(علیه السلام) دقیقاً بخاطر همین التزام حضرت به مُرّ حق است،
و همین بی‌اعتنایی حضرت به خواستۀ قریش مبنی بر ادامۀ ت امتیازات طبقاتی را عمر بی‌اعتنایی حضرت به مردم! خواند،
و مقاومت حضرت در برابر زیاده‌خواهی و انحصارطلبی قریش، و در برابر تحکّم یک اقلیت بر اکثریت، و التزام و اصرار حضرت بر عدالت محوری و مُرّ حق را عمر استبداد خواند!
و شورایی که عمر برای تعیین خلیفه منصوب کرد همگی از قریش بودند و با تهدید به گردن زدن! دستور داد که خلیفه باید حتماً از یکی از اعضای این شورای منصوبِ او باشد، و تأکید کرد که انصار هیچگونه حقی در انتخاب خلیفه ندارند!
آیا اگر عثمان مقبولیت مردمی میداشت نیازی به تشکیل چنین شورایی بود؟!
اکنون که بنا دارند از نصّ الهی عدول کنند و بنا را بر انتخاب بگذارند آیا بهتر نیست که به مقتضای عدل و انصاف رفتار کنند و حقّ مشارکت و انتخاب را از سایر مسلمانان سلب نکنند؟!

منبع:کانال تلگرامی@Yusufi_Gharawi


زمان جنگ هواپیماهای عراقی در یک فرش‌شویی درخیابان خاوران بمب انداخته بودند و بمب‌ها عمل نکرده بود. رفتیم بمب‌ها را در آوردیم. شش عدد بمب بود! همه چیز درست بود ولی خرج کمکی آن را نزده بودند!

عمل نکردن این بمب‌ها طبیعی نبود. ذهنم درگیر بود.

در راه برگشت به تهران توی همین فکرها بودم. رفتم دفتر ستاری "فرمانده نیروی هوایی ارتش" به ستاری گفتم یک اتفاقی افتاده که خیلی عجیبه. هشت تا بمب بوده که دوتاش عمل کرده. من الان شش ست فیوز دارم. تفسیر دقیقش اینه که این پین‌ها رو نکشیدن و روشون مونده!

قرار بود قضیه بین ما بمونه. تا یک مدت طولانی بمب‌ها اینطوری بودند. افتادیم دنبال اینکه این هواپیماها از کجا می‌آیند. فهمیدیم که این هواپیماها از پایگاه شعیبیه عراق بلند میشوند. به این نتیجه رسیدیم که یک گروه بزرگ در این پایگاه کاری میکنند که این بمب‌ها عمل نکند.

در یک فاصله سی تا چهل روز این اتفاق در جاهای مختلف کشور تکرار شد.

تا اینکه در یکی از سخنرانی‌های رسمی، یکی از مسئولان رده بالای کشور قضیه را اعلام کرد. گفت "اسلام اینقدر نفوذ کرده که ما توی پایگاه‌های هوایی عراق فلان میکنیم، بهمان میکنیم. کاری میکنیم که بمب‌هایشان عمل نمیکند!"

از آن به بعد این اتفاق عمل نکردن، نیفتاد. دیگر پین بمب‌ها رویشان نبود. سه چهار ماه بعد، پالایشگاه اصفهان را بمباران کردند. بچه‌های ما هم یک میراژ اف1 عراقی را زدند. دیدم خلبانش هم با صندلی اِجکت کرده. (به بیرون پریده) هواپیما از شعیبیه آمده بود.

کنجکاو شدم بروم و آن خلبان عراقی را ببینم. به مترجم گیر دادم ماجرای بمب‌های عمل نکرده را بپرسد. خلبان گفت من نمیدانم چه شده اما چند وقت پیش، صدام یک گروه خیلی زیادی حدود70 نفر از پرسنل و کارکنان و تعدادی خلبان را توی پایگاه ما اعدام کرد به جرم خیانت و توطئه علیه صدام!

مدتی بعد یک روز ستاری را در پایگاه خودمان دیدم و گفتم مگر قرار نبود آن موضوع بین خودمان بماند؟ ستاری گفت من توی شورای امنیت ملی این موضوع را مطرح کردم. آنوقت آقایان این خبر فوق سری را آوردند توی سخنرانی جلوی همه مردم گفتند! و آنها هم لو رفتند!

منبع:
برگرفته از خاطرات جواد شریفی‌راد، معلم و سرتیم خنثی‌سازی نیروی هوایی ارتش در زمان جنگ، که توسط مرتضی قاضی در کتابی با نام "حرفه‌ای" جمع‌آوری و چاپ شده است.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فقط امور و دعاوی بانکی دپارتمان مشاوره ای کنکور سخنرانی دکتر سعید ناصحی در مورد سواحل مکران سوالات و جواب های درس ۱ اجتماعی نهم TimeKeeper پانزدهـــم فروردین فیلم و سریال هجرت‌نوشته‌ها آرامش دینی تولید ملی